زمان
Time
این شعر مهربان نیست با کلمات
نا تمام می ماند مدام
مثل من که مهربان نیستم با خودم
با نبض زمان می دوم
از نفس می افتم
و روز های پر شتاب بیقرار
می گریزند از برابر چشمانم
تند حرف می زنم
تند راه می روم
چقدر از نبض زمان عقب مانده ام!
این دویدن ها مرا به هیچ جا نرساند؟
تکیه می دهم بر دیوار زمان
نگاه می کنم به صبحگاه سرد بارانی
که گویی عکسی از دیروز است
آویخته بر پنجره ی امروز
مرز های زمان در هم می شکند
گذشته فرو می ریزد چون دیواری
و پیش رو
زمینی است که زیر پایم می لغزد
اتفاق های بسیاری ناتمام مانده اند
نمی توانم این راه را دوباره بروم
بنشینم پشت میز
و همین شعر را تمام کنم.
Les mer «Tre dikt / Mariam Meetra // Gjendiktet av ariel rosé og Aina Villanger»
